شعر طنز(نبرد مادر زن و داماد)
شعر طنز(نبرد مادر زن و داماد)
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند از زنی تند و تیز
که غرید روزي چنان شیر نر
به داماد خود این چنین زد تشر:
الهی که پنچر شود چرخ هات
عوارض دوچندان بیاید برات
کُت و کفش و شلوار و حتی کُلات
بگیرند از بابت مالیات
الهی کوپن هایت باطل شود
و یا کارت بنزین تو ول شود
خورد فُرم چکهاي تو دم به دم
نیاید به یادت دم و بازدم
بمانی در هجران شیر پگاه
ز چاله در آیی بیفتی به چاه
الهی ز نفرین من چون کدو
شود کلّه ات عاري از تار مو
شده آهو از دست تو خون جگر
الهی که اوریون بگیري پسر
چنین لعبتی که به تو داده ام
مگر از سر راه آورده ام؟
به داد و هوار و به صد اخم و تخََم
گرفتی ز دردانه ام زهر چشم
تو اي مردك تنبل بی بخار
و با قد دیلاق مثل چنار
نه در ظرفشویی کمک می دهی
نه پولی براي بزك می دهی
نه شلوارهایش اطو می کنی
نه رخت و لباسش رفو می کنی
نه در بچه داري پخی بوده اي
نه در علم و دانش مخی بوده اي
برایش نه اصلاً طلا می خري
نه او را به کیش و دبی می بري
لذا چون که بر او جفا می کنی
و پنهان ز من در خفا می کنی
به ناچار در منزلت مستقر
شوم چند هفته و یا بیشتر
که گیرم تو را خوب زیر نظر
شوم از کَم و کیف تو باخبر
چو داماد بشنید این گفته را
به مادر زن خویش داد این ندا:
از امروز من نوکرش می شوم
اگر هم بخواهی خرش می شوم
به پختن به شستن به رفتن کمر
ببندم چنان که بیفتم دمر
چپ و راست او را کمک می کنم
خودم دخترت را بزك می کنم
دبی چیست او را پکن می برم
هوایی و یا با ترن می برم
شوم همچو جاوید طناز و شوخ
زنم بر سر دشمنانش کلوخ
شوم کفتر جلد آهوي تو
به شرطی نبینم گل روي تو
نظر بده تا دلی را شاد کنی
نظر ندادی الهی باد کنی




